مگر میشود از شعر و ادب پارسی سخن به میان آورد؛ اما نامی از حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی نبرد؟ ایران ما از دیرباز و از همان ابتدا، مهد پرورش شاعران نامی و تاثیرگذار در ادبیات جهان بوده و هست. با وجود شاعرانی مانند حضرت حافظ، حضرت سعدی، استاد شهریار، پروین اعتصامی، خیام، عطار نیشابوری، حضرت مولانا و دهها مرد و زن دیگر، نام ایران تا ابد بر تارک شعر و ادب جهان خواهد درخشید. در این مقاله میخواهیم درآمدی مختصر اما مفید بر سرگذشت حضرت مولانا داشته و ۱۰ مورد از بهترین اشعار مولانا را برای شما بازگو کنیم. با ما همراه باشید.
مولانا جلالالدین محمد بلخی که به ملای روم و مولوی رومی نیز شهرت دارد، یکی از بزرگترین و برجستهترین شاعران پارسی زبان است که اشعارش شهرتی جهانی دارد. دیوان مولوی در تمام دانشگاههای برتر ایران و جهان تدریس میشود. کمتر کسی در ایران و جهان است که این شخصیت برجسته شعر و ادب را نشناسد.
مطالعه بیشتر: بهترین پادکست های فارسی
آنچه در این مطلب خواهید خواهند
بیوگرافی مولانا جلالالدین محمد بلخی
سخنوری و ترزبانی از پدر به محمد رسیده بود. نام کامل مولانا، محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی است. نام پدرش نیز که از اکابر و سخنوران برجسته صوفیه و بزرگان عرفا محسوب میشد، محمد بود و به سلطان العلماء، بهاءالدین ولدبنولد مشهور بود. مولانا در ۶ ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری شمسی، مقارن با ۱۵ مهر ۵۸۶ هجری شمسی، در شهر بلخ به دنیا آمد.
از القاب مولانا میتوان به جلالالدین، خداوندگار و مولانا خداوندگار اشاره کرد. در قرون بعدی القابی مانند مولوی، مولانا، مولوی رومی و ملای رومی نیز برای وی به کار رفته است. تخلص مولانا نیز خاموش، خَموش و خامُش بود که برگرفته از اشعار خود این شاعر پارسی زبان است. سازمان جهانی یونسکو با پیشنهاد ترکیه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامید و یادبود هشتصدمین سالگرد تولد مولانا را در تاریخ ۶ سپتامبر سال ۲۰۰۷ برگزار کرد.
بهترین اشعار مولانا به بسیاری از زبانهای زنده جهان ترجمه شدهاند. فرهنگ و ادبیات کشورهایی مانند افغانستان، تاجیکستان، ترکمنستان و یونان، بسیار تحت تاثیر سرودههای حضرت مولانا قرار گرفته است. ترجمه سرودههای مولوی به عنوان محبوبترین و پرفروشترین شاعر در ایالات متحده آمریکا شناخته میشود. بیشتر آثار مولوی به زبان پارسی سروده شده؛ اما در اشعارش بهندرت از ترکی، عربی و کاپادوسیهای یونانی نیز استفاده شده است.
مولانا سرانجام در اثر بیماری و تب در تاریخ یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ قمری مقارن با ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی درگذشت.
آثار مولانا
آثار منظوم او شامل مثنوی معنوی، دیوان شمس تبریزی و رباعیات بوده و آثار منثور او شامل فیه ما فیه، مجالس سبعه و مکتوبات است. معروفترین اثر مولانا مثنوی معنوی او است که تقریبا به تمام زبانها ترجمه شده است.

۱۰ مورد از بهترین اشعار مولانا
هرچند انتخاب ۱۰ اشعار برتر مولانا از بین آثار او کاری بسیار سخت و سلیقهای است؛ اما در ادامه تلاش شده تا ۱۰ مورد از اشعار برتری که بیشتر از بقیه مورد توجه عموم قرار گرفته و تبدیل به ضربالمثل و قول معروف شدهاند، برای شما گردآوری و بازگو شود.
شعر اول، غزل شماره ۷۵۸، دل من کار تو دارد گل و گلنار تو دارد
چه نکوبخت درختی که بر و بار تو دارد
چه کند چرخ فلک را چه کند عالم شک را
چو بر آن چرخ معانی مهش انوار تو دارد
به خدا دیو ملامت برهد روز قیامت
اگر او مهر تو دارد اگر اقرار تو دارد
به خدا حور و فرشته به دو صد نور سرشته
نبرد سر نبرد جان اگر انکار تو دارد
تو کیی آنک ز خاکی تو و من سازی و گویی
نه چنان ساختمت من که کس اسرار تو دارد
ز بلاهای معظم نخورد غم نخورد غم
دل منصور حلاجی که سر دار تو دارد
چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه
تو مپندار که آن مه غم دستار تو دارد
بمر ای خواجه زمانی مگشا هیچ دکانی
تو مپندار که روزی همه بازار تو دارد
تو از آن روز که زادی هدف نعمت و دادی
نه کلید در روزی دل طرار تو دارد
بن هر بیخ و گیاهی خورد از رزق الهی
همه وسواس و عقیله دل بیمار تو دارد
طمع روزی جان کن سوی فردوس کشان کن
که ز هر برگ و نباتش شکر انبار تو دارد
نه کدوی سر هر کس می راوق تو دارد
نه هر آن دست که خارد گل بیخار تو دارد
چو کدو پاک بشوید ز کدو باده بروید
که سر و سینه پاکان می از آثار تو دارد
خمش ای بلبل جانها که غبارست زبانها
که دل و جان سخنها نظر یار تو دارد
بنما شمس حقایق تو ز تبریز مشارق
که مه و شمس و عطارد غم دیدار تو دارد
مطالعه بیشتر: بهترین موسسه زبان
شعر دوم از بهترین اشعار مولانا، غزل شماره ۲۲۱۴

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تو
داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو
اختران فلک آیند به نظاره ما
مه خود را بنماییم بدیشان من و تو
من و تو، بی منوتو، جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ، ز خرافات پریشان، من و تو
طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان، من و تو
این عجب تر که من و تو به یکی کنج این جا
هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو!
به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدی و شکرستان من و تو
شعر سوم، من غلام قمرم
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
شعر چهارم از بهترین اشعار مولانا، غزل شماره ۹
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا
شعر پنجم، غزل شماره ۱۴۴۶
گر بيدل و بيدستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم
در مجلس حيراني ، جاني است مرا جاني
زان شد که تو مي داني ، آهسته که سرمستم
پيش آي دمي جانم ، زين بيش مرنجانم
اي دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم
ساقي مي جانان بگذر ز گران جانان
دزديده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم
رندي و چو من فاشي ، بر ملت قلاشي
در پرده چرا باشي ؟ آهسته که سرمستم
اي مي بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو ، آهسته که سرمستم
از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از يار چه پوشانم ؟ آهسته که سرمستم
تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم
خود را چو فنا ديدم ، آهسته که سرمستم
هر چند به تلبيسم در صورت قسيسم
نور دل ادريسم ، آهسته که سرمستم
در مذهب بيکيشان بيگانگي خويشان
با دست بر ايشان آهسته که سرمستم
اي صاحب صد دستان بيگاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم
مطالعه بیشتر: بهترین جمله عاشقانه + [۱۰ جمله برتر عاشقانه]
شعر ششم، یار مرا غار مرا

یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی
سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا
نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی
مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا
قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی
قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضــه اومیــد تویـــی راه ده ای یــار مرا
روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی
آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا
دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی
پختـــه تویی خـــام تــویی خـــام بمگـــذار مرا
این تن اگـــر کـــم تــندی راه دلــم کــم زندی
راه شــدی تــا نبــدی ایـــن همـــه گـــفتار مرا
مطالعه بیشتر: بهترین شرکت طراحی سایت
شعر هفتم از بهترین اشعار مولانا، بشنو این نی
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
شعر هشتم، قوم به حج رفته
ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید
معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید
معشــوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار
در بادیه ســـرگشته شمـــا در چــه هوایید
گــر صـــورت بیصـــورت معشـــوق ببینیــد
هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید
ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتیــــد
یــک بـــار از ایـــن خانــه بــر این بام برآیید
آن خانــــه لطیفست نشانهـــاش بگفتیــد
از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد
یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت
یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید
با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
شعر نهم از بهترین اشعار مولانا، نه از اینم نه از آنم
من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم
نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم
نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم
مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم
خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم
کــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم
مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم…
شعر دهم، غزل شماره ۴۲

کار تو داری صنما قدر تو باری صنما
ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما
دلبر بیکینه ما شمع دل سینه ما
در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما
ذره به ذره بر تو سجده کنان بر در تو
چاکر و یاری گر تو آه چه یاری صنما
هر نفسی تشنه ترم بسته جوع البقرم
گفت که دریا بخوری گفتم که آری صنما
هر کی ز تو نیست جدا هیچ نمیرد به خدا
آنگه اگر مرگ بود پیش تو باری صنما
نیست مرا کار و دکان هستم بیکار جهان
زان که ندانم جز تو کارگزاری صنما
خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر
کیست خبر چیست خبر روزشماری صنما
روز مرا دیدن تو شب غم ببریدن تو
از تو شبم روز شود همچو نهاری صنما
باغ پر از نعمت من گلبن بازینت من
هیچ ندید و نبود چون تو بهاری صنما
جسم مرا خاک کنی خاک مرا پاک کنی
باز مرا نقش کنی ماه عذاری صنما
فلسفیک کور شود نور از او دور شود
زو ندمد سنبل دین چونک نکاری صنما
فلسفی این هستی من عارف تو مستی من
خوبی این زشتی آن هم تو نگاری صنما
سخن پایانی
بدون شک نام و آوازه مولانا تا ابد در تاریخ هک خواهد شد. به مانند کهنه شرابی، هرچه بیشتر میگذرد، ارزش و بار معنایی بهترین اشعار مولانا نیز بیشتر خودنمایی میکند. اگر شما نیز از شیفتگان و عاشقان مولانا هستید و شعر و غزلی از این بزرگوار خواندهاید که به نظرتان میتواند در لیست ما جای گیرد، با ما به اشتراک بگذارید.
نظرات کاربران